بخشی از ادبیات فارسی را روایاتی شکل داده که درونمایه آنها متعلّق به ایران باستان است؛ امّا این داستانها از اشارات و عناصرِ اعتقادیِ اسلامی و یـا سامی بـرکنار نمانده و حتّی بـه شاهنامه کـه حماسه ملّی ایرانیان انگاشته می شود راه یافته است؛ چنانکه در آن، اندیشههای گنوسیوار متعلّق به عرفای صدر مسیحیّت در رفتار کسانی چون ایرج و کیخسرو ـ همچون شریر دانستنِ جهان و تنِ آدمی ـ دیده میشود. شاید این باورها از مسیحیّت وارد مانویّت شده و از آنجا به شاهنامه راه یافته باشد. همچنین از زبان شخصیّتهای ایـرانیِ زردشتی، سخنانی با درونمـایه قـرآنی، چون بی نیازیِ یزدان از فرزند یا باور به فرشته ای اسلامی مانند عزرائیلِ «جـانستـان» دیده می شود؛ در حالی که بنا بر دیدگاه های دینی کهنِ ایرانی، اورمزد دارای فرزندانی چون آذر و سپندارمذ است و دیـوی به نـام استویهاد جان مردمان را میستاند. پـژوهشِ پیشِ رو چنین تأثیرپذیری را از باور و اندیشه های غیر ایرانی، در شاهنامه بررسی کرده است.